Skip to main content
Tag

داستان بازاریابی

محسن آزمایش، کارآفرین بدون سرمایه

By مقالات تخصصی بازاریابی No Comments

محسن آزمایش، کارآفرین بدون سرمایه

کارآفرین بزرگی که بدون ارث پدری و حتی سرمایه اولیه کارش را از شاگردی در بازار تهران آغاز کرد. مدت ها در کارگاه های کوچک کار میکرد و سرمایه های اندکش را جمع می کرد تا روزگاری کار بزرگی انجام دهد. هزینه های خانواده پس از مرگ پدر بر دوش او بود.

محسن آزمایش بدون سرمایه و موسس کارخانه آزمایش و یکی از مشهورترین تولیدکنندگان لوازم خانگی و کارآفرین در ایران روزهای سخت جوانی را هرگز از یاد نمی برد. او حتی برای راه اندازی کارگاهی کوچک درخیابان فدائیان اسلام تهران هم پول کافی در اختیار نداشت و به همین دلیل سال ها شاگردی کرد.

حاصل فعالیت های شبانه روزی او طی ده سال تنها ۱۰۰ هزارتومان سرمایه شد. خانه را فروخت و هرچه داشت را برای راه اندازی کارگاهی برای تولید صندلی هزینه کرد. وضع زندگی این کارآفرین بزرگ قدری سرو سامان می یافت که مادرش فوت کرد. محسن آزمایش مدتی در افسردگی مرگ مادر بود. چند ماه بعد بازهم به کارخانه بازگشت تا کسب وکار را آغاز کند ولی این بار اتفاق ناگوار دیگری  رخ داد. کارخانه او به دلیل حادثه ای ناخواسته در آتش سوخت. او بازهم به همان مرد بدون سرمایه بدل شد.

محسن آزمایش این بار تصمیم می گیرد خانه اش را بازهم بفروشد و کسب وکاری تازه راه اندازی کند. تا سال ها بعد او نقل می کرد آتش سوزی در کارخانه عمدی بوده است. محسن آزمایش بعد از این حادثه اصلیترین کارخانه خود را تاسیس کرد. محسن ولی هنوز توانی و علاقه ای برای ادامه زندگی داشت. او قصد کرده بود تا در زندگی رسم بزرگی بیاموزد وشیوه مردان اسطوره ای را پیش گیرد از همین رو ، زمینی در جاده تهران نو، خریداری می کند تا این بار بیرون شهر پایه های کسب وکار خود را گذارد و کارآفرینی کند.

کارگاه در سال ۱۳۳۶ سوخته بود و در سال ۱۳۳۷ کارخانه جایگزین کارگاه کوچک شده بود، سال ۱۳۴۴ سرمایه اولیه کارخانه محسن به ۳۰ میلیون ریال رسیده بود. سال ۱۳۴۷ سرمایه اولیه به ۲۰۰ میلیون ریال رسید.

او کمی بعد زمینی به مساحت ۱۸۵ هزار متر در کیلومتر ۱۰ جاده آبعلی خرید تا به مجموعه سابق افزوده شود و بازهم زندگی را از سرگیرد. محسن آزمایش به کارآفرین بزرگ و یکی از بزرگترین تولیدکنندگان لوازم خانگی ایران و بدل شد. او سرمایه اولیه کسب و کارش را از راه شاگردی در بازار تهران کسب کرده بود.

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

شاید خدا حلال نکرد!!!

By مقالات تخصصی بازاریابی No Comments

ظهر گرم تابستون بود. از در یه مغازه میوه فروشی رد میشدم. توی یه سینی ۲ تا انبه چشمم رو گرفت. رفتم سراغ فروشنده اش. یه پیرمرد ۷۰- ۸۰ ساله با محاسن سفید و چهره ای دوست داشتنی.

گفتم: آقا از انبه ها همین ۲ تا مونده؟؟ برگشت به سمتم و گفت:

  • آره بابا جان، همون ۲ تا مونده.

دوتاشو دادم بهش. رفت توی مغازه و گذاشت روی ترازوش. ترازوش از اون ترازو های قدیمی بود که باید با وزنه های کوچیک و بزرگ، میوه ها رو وزن میکردن.

خیلی وقت بود که دیگه از این نوع ترازوها ندیده بودم. همه میوه فروشی ها از اون ترازو های دیجیتالی دارن که تا انتگرال دوتا دونه انگور رو هم حساب کتاب دقیق میکنن!!!

وزن کردنش توجه ام رو جلب کرد. همینطور که داشتم پول رو از تو کیفم در می آوردم، گفتم: چقدر شد حاج آقا؟؟ گفت:

  • باباجان، این یه کمی از یک کیلو کمتره

علیرغم مهربونیش یه جدیت خاصی داشت وزنه ها رو کم و زیاد میکرد. فکر کنم از یک کیلو فقط ۱۰۰ گرم کم داشت. گفتم: طوری نیست حاج آقا، همون یک کیلو حساب کنین. گفت:

  • نه باباجان… تو الان به من پول اضافه بدی…. اون وقت من اون دنیا تو رو چطوری پیدات کنم؟؟ میخوای منو بدبخت کنی بابا؟؟!!

خشکم زد. تو این چند سال زندگیم، شاید این اولین بار بود که از یه کاسب، چنین حرفی میشنیدم. فقط تو صورت پرنورش نگاه میکردم و اون همین طور مشغول عوض کردن وزنه های کوچیک و بزرگ بود.

گفتم: حاجی من حلال میکنم…… گفت:

  • باباجان تو حلال میکنی، اما من خودم دلم راضی نمیشه…… شاید خدا حلال نکرد….

چه جمله ی عمیقی “شاید خدا حلال نکرد”…. دیگه هیچی نگفتم و فقط نگاه می کردم و منتظر….. مگه پول اون ۱۰۰ گرم انبه چقدر میشد؟؟؟ آخه اون پیرمرد از چی میترسید؟؟؟؟

درباره نویسنده

شماره تماس جهت مشاوره!