ویزیتور تازه کار، قسمت چهارم
خدای من! طوری سرم داد و فریاد میکرد که یه لحظه شک کردم نکنه مرتکب قتل شدم؟؟!!! اصلا” فرصت نمیداد که توضیح بدم… فقط یه جمله واسه توضیح کافی بود:” باید حداقل یکماه این محصول رو استفاده کنید تا نتیجه مطلوب رو ازش بگیرید.” و متاسفانه هنوز یکماه نشده بود که ما این جنس رو براشون فرستاده بودیم!! مهلت همین یک جمله رو هم نمیداد!!! اصلا نمیدونستم باید چکار کنم. این اولین بار بود که یه مشتری، اینقدر با عصبانیت باهام صحبت میکرد. البته صحبت که چه عرض کنم؟؟!! لا به لای نفس گرفتنش واسه شروع جملات بعدی، سعی میکردم در مورد مشکلی که پیش اومده توضیح بدم، اما اصلا” امان نمیداد! گاهی حتی صدای خودم هم بالا میرفت و کار به جاهای باریک تر میکشید. (که البته الان میفهمم چه اشتباهی مرتکب شده بودم.)
خلاصه با کلی جر و بحث و دلخوری از فروشگاه زدم بیرون.. خیلی ناراحت بودم.. چند دقیقه ای، بی هدف تو خیابون پرسه زدم و اتفاقاتی که افتاده بود رو مرور میکردم، تا اینکه خدا لطفی کرد وبه یاد یکی از همکاران با سابقه ام افتادم. فورا” بهش زنگ زدم و مشکل رو مطرح کردم… کلی سر به سرم گذاشت و روحیه ام رو عوض کرد؛ بعد گفت:” به نظرم بهتره برات این قسمت از کتاب *آیین دوست یابی* رو بخونم شاید خودت متوجه بشی اشکال کارت کجا بوده!!”
-
“راهی آسان که به سخنگوئی عالی تبدیل شویم”
“کاسب چه باید بکند که مشتری جلب شود؟ چگونه می تواند معامله را با خوشی به پایان برساند؟ دانشمندی به نام چارلز الیوت در گفته های خود به این موضوع اشاره کرد که برای جلب محبت دیگران بیش از هر چیز باید باید به سخنان انان گوش کنیم. خیلی از افراد هستند که مغازه ای بزرگ خریداری یا اجاره می کنند و با اجناسی گران قیمت مغازه شان را پر می کنند، اما شاگردانی استخدام می کنند که با کار خود اشنایی ندارند. سخن مشتریان را قطع می کنند و با آنها ستیز می کنند. خلاصه ناخواسته تمام قدرت خود را به کار می گیرند که مشتری را از مغازه بیرون کنند.
برای نمونه این داستان که از زبان اقای “جی .سی .ووتون” است را بخوانید:
او از یکی از مغازه های پرهیاهوی نیویورک لباسی خرید. بعد از چند روز متوجه شد که یقه لباس رنگ می داد. پس آن را به مغازه برد. وقتی به مغازه رسید هنوز کامل مشکلش را بیان نکرده بود که شاگرد مغازه حرف او را قطع کرد و گفت: (ما لباسهای زیادی فروختیم و شما اولین نفری هستید که شکایت میکنید.) لحن گفتار او بسیار تند بود و گویی آقای ووتون را درغگو خطاب می کرد. در همین بین فروشنده دیگر آمد و گفت:( آقا هر لباسی در ابتدا رنگ می دهد بخصوص لباسهایی که با این قیمت خریداری می شوند. باید قدری تحمل کنید.) آقای ووتون بسیار عصبانی شده بود. در همین حال رئیس فروشگاه آمد ووقتی علت را جویا شد به جانب داری از آقای ووتون پرداخت و به سخنان او بدون کلامی گوش داد و بعد از آن گفت:( شما بفرمایید که چه کنیم؟ ما مطیع امر شما هستیم.) مدیر با لحن صحبتش و گوش دادن به مشکل آقای ووتون باعث شد که آتش خشم ایشان فرو نشیند و راضیشان کند که یک هفته دیگر هم از لباس استفاده کنند و اگر رنگ داد لباس را تعویض کنند. در آخر هم بابت رفتار شگردانش عذر خواهی کرد. بعد از یک هفته لباس دیگر رنگ نداد و آقای ووتون مثل سابق به آن مغازه اعتماد کرد.
در برابر کسانی که همیشه خشمگین واهل جدل هستند باید به آرامی سخنانشان را گوش دهیم. مشتریان ناراضی، دوستان رنجیده، همه و همه طالب فرصتی هستند که آنچه می خواهند بگویند تا آسوده گردند. اگر می خواهید دیگران به شما علاقمند گردند و در خفا در مورد شما به خوبی سخن گویند دستور این است :
- به گفتار دیگران گوش کنید و صحبتشان را قطع نکنید.
- وقتی طرف مشغول صحبت با شماست اگر فکری به مغزتان خطور کرد صبر کنید و بعد از اتمام صحبت طرف مقابل افکار خود را بازگو کنید.
- اگر دوست دارید که شما را هم صحبتی مطبوع بدانند، گوش کردن راتمرین کنید.
- در هنگام گفتگو سوالاتی بپرسید که خوشایند طرف باشد و جویای کیفیت زندگی و کار او شوید.
- گوش دادن دقیق را بیاموزید و طرف را تشویق کنید تا از خود سخن بگوید.”
- آقای بازاریاب = بازاریابی صنعتی
- موسسه تحقیقاتی ایده = تحقیقات بازار
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید: کانال تلگرام آقای بازاریاب | پیچ اینستاگرام بزاززاده