به یاد دارم زمانی که نوجوان بودم پدرم کتابی را خریده بود و هر شب آن را می خواند عنوان کتاب دقیقا این بود ” قصه های مشدی گلین خانم، ۱۱۰ قصه عامیانه ایرانی” در آن زمان و آن مقطع سنی زاویه دید من شکل دیگری داشت؛ من با خودم فکر می کردم علت علاقه پدرم به این کتاب ساده وپیش پا افتاده چیست؟ بین این همه رمان های مشهور، این طرز بیان عامیانه متن کتاب برای من مثل علامت سوال شده بود، خوب یادم هست که بالاخره پیش پدرم رفتم و به او گفتم: این چه جور کتابیست که شما می خوانید؟ و پدرم گفت: کتاب فوق العاده قشنگیست راستش من که می خواستم پدرم رو توجیه کنم گفتم: اصلا قشنگ نیست، تازه چهره کشور ما رو خیلی بد نشون می ده ایران با این همه سابقه کشور گشایی و … پدرم بر گشت و نگاهی به من کرد از همون نگاه هایی که هروقت پدرهامون بهمون نگاه می کنند ما می فهیم که نباید دیگه حرفی بزنیم ……… نگاه اون شب پدر من از جنس همون نگاه ها بود. دیگه چیزی نگفتم اما اصلا علت رفتار پدرم رو نمی فهمیدم، مگه من چی گفته بودم؟ خب دوران نوجوانی دوران غریبیست، آدم فکر می کنه می تونه دنیا رو عوض کنه…، منم همین طور بودم؛ اون کتاب و اون طرز نگارش رو در خور تمدن کشورم نمی دونستم غافل از این که مگه تمدن ما ایرانیان چیزی به غیر از این هاست؟
سالها از اون شب گذشت من بزرگ شدم و کم کم با آن سوی کشور گشایی های ایرانیان هم آشنا شدم یه روز که از پشت مغازه یه کتاب فروشی رد می شدم همون کتاب رو دیدم میخکوب شدم … اون سال ها چاپ دومش بود، یعنی الان چاب چندمش؟ … من اشتباه کرده بودم، واقعیتش رو بخواین تازه معنی نگاه پدرم رو فهمیدم اون حق داشت حتی نباید اون حرف ها رو از ذهنم عبور می دادم چه برسه که به زبون بیارم، من اصلا کشورم رو نشناخته بودم ….
از اون روز به بعد کم کم به اون کتاب علاقمند شدم. اون کتاب رو یک فرد انگلیسی که در زمان جنگ جهانی دوم در ایران بود گردآوری کرده بود آن فرد انگلیسی آقای”لارنس پال الول _ ساتن” نام داشت؛ او در زمان های قدیم یک شرق شناس و کارمند شرکت نفت ایران – انگلیس بود و در زمان جنگ جهانی به عنوان کارمند رادیو بریتانیا در ایران خدمت می کرد او بیش از سی سال سن نداشت اما قصه های ایرانی آن قدر آن را مجذوب کشورمان کرد که آن ها را جمع آوری کرد او این قصه ها را از پیرزن ایرانی به نام “گلین خانم” که در آن دوران در جنوب تهران زندگی می کرد و برای امرار معاش از فرزندان خانواده های اعیان تهران نگهداری می کرد گرد آوری کرده بود. “الول _ ساتن” این قصه ها را برای رادیو بریتانیا می فرستاد. در آن روزگار خیلی از مردم بریتانیا از این طریق با فرهنگ ما ایرانیان آشنا شدند و به صورت مجازی به ایران سفر کردند سال ها بعد او به سمت استادی “دانشگاه ادینبرا” در اسکاتلند رسید. چند ماه پس از مرگ “الول _ ساتن” این نوشته ها به صورت کتاب وارد بازار کتاب شد و در سال ۱۹۹۴ میلادی چاپ بهتری از این کتاب با ترجمه آلمانی و شامل ۵۱ متن منتشر شد. این نوشته ها و این داستان های ایرانی، را باید مجموعه منحصر به فردی از میراث غنی فرهنگ “فولکلوریک” ایران دانست، اما از روزی که با دید بهتری با این کتاب آشنا شدم بارها با خودم گفتم: ” ای کاش یک ایرانی این کار را انجام می داد. “
واقعا ما ایرانیان چقدر برای فرهنگ “فولک لور” کشورمان ارزش قائل می شویم؟ یک انگلیسی با انجام چنین کار بزرگی توانست خیلی از مردم بریتانیا و آلمان را شیفته ایران کند؛ درست در زمانی که به خاطر جنگ جهانی بازار سفرها بین المللی کساد بود “پروفسور الول _ ساتن” با این قصه ها بسیاری از مردم اروپا را با ایران آشنا کرد آن ها با خواندن و گوش دادن به این قصه ها به شهرهای ایران سفر کردند به راستی چه بازار یابی زیرکانه ایی و این یعنی خلاقیت و خلاقیت قلب بازاریابی توریسم است ………
در حالی که شایسته بود ما ایرانیان چنین کاری را انجام می دادیم. شاید هم اشکال کار ما ایرانیان این است که ما صرفا عاشق ایرانیم اما ایران را قلبا دوست نداریم. شاید با خودتان بگویید این چه حرف مسخره ایست. ” شهید دکتر چمران” می گویند: هیچ وقت عاشق چیزی نشو چون دلیلی برای عشق نداری، اما اگر انسان چیزی را دوست بدارد برای دوست داشتنش دلیل دارد.” همه ما عاشق ایرانیم چون وطن ماست اما چه قدر دوستش داریم؟ شاید تا به حال این جملات را در زندگیتان شنیده باشید:
- سبزی پلو شب عید آخه از کجا در اومده؟
- شب یلدا چه معنی داره؟ مگه بیکاریم از کلی مهمون پذیرایی کنیم ….
- فال حافظ دیگه چیه؟ حافظ اگه راست می گفت ……
- چهارشنبه سوری شد کار، مگه کار وزندگی نداریم اگه به جای این کارا یه خورده به فکر ارتقاء علم بودیم …
- این چه جور خواستگاری رفتنه. دیگه کی با خانواده پا می شه راه می افته، همه جای دنیا پیشرفت کردن ولی ما … حال مامان بزرگم واجبِ بیاد، زشت نیست ببریمش آخه تیپش …..
- سفره چرا بندازیم …. بهتر نیست مهمونا پای میز ایستاده غذا بخورن؟ اینطوری اروپایی تر نیست ….. بابا یه خورده به روز بشید ….
اگه صرفا عاشق ایران باشید این جملات بالاخره یه روز وارد زندگیتون می شه، اما اگه ایران رو دوست داشته باشید همه جملات بالا دلیلی می شه برای دوست داشتنتون، اون موقع دیگه از گذشته کشورتون خجالت نمی کشید و تازه افتخارم می کنید. به همین خاطر برای هر کاری باید دلیل داشت اگه برای کارهامون دلیل داشته باشیم می تونیم ازشون دفاع کنیم، اگه ما ایرانیان برای دوست داشتن کشورمون دلیل نداشته باشیم، اگه به آداب ورسوم و فرهنگ عامیانه ایران علاقه نداشته باشیم و از اون ها خجالت بکشیم … چه طور می تونیم توریستی را به ایران علاقمند کنیم؟
یک اصل مهم در بازاریابی وجود داره واون این که بازاریاب باید خودش رو و کارش رو باور داشته باشه تا بتونه مشتری رو جذب کنه این اصل دررابطه با بازاریابی توریسم و ارتباطش با فرهنگ عامه ما هم صدق می کنه ما باید فرهنگ عامه خود رو باور کنیم وبه اون افتخار کنیم تا بتوانیم توریست های بین المللی رو جذب کشورمون کنیم. ” تغییر را از خودمان شروع کنیم “