Skip to main content

بازاریابی عصبی بر اساس توجه به ضمیر ناخودآگاه

بازاریابی عصبی یک رشته ی جدید و نوظهور می باشد که رفتار مصرف کننده را با علوم اعصاب ارتباط می دهد. مفهوم بازاریابی عصبی( Neuromarketing) نخستین بار توسط روانشناسان دانشگاه هاروارد در سال ۱۹۹۰  به وجود آمد. در واقع با شروع این دهه و به کمک تکنیک شبیه سازی دو پزشک آمریکایی و بریتانیایی به نام های پل التربر و پیتر مانسفیلد مفاهیم بازاریابی عصبی کلید خورد. تکنولوژی مدل بازاریابی عصبی بر اساس این مفهوم است که بیش از ۹۰ درصد از تفکر فعالیت های انسانی از جمله احساسات، در منطقه ناخودآگاه مغز رخ می دهد که پایین تر از سطح هوشیاری انسان است. از این رو، یادگیری فرایندهای مؤثر دستکاری فعالیت های در قسمت ناخوداگاه مغز همواره مورد توجه بازاریان بوده است. علت اصلی تلاشهای وافر جهت فراگیری این روش، القای واکنش های مورد نظر و مطلوب در ادراکات فرد می باشد.

پدر علم بازاریابی عصبی دکتر ال اسمیتز(Ale Smidts) برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۲ است و کلمه ی بازاریابی عصبی توسط او با مضمون زیر ابداع شد: به کارگیری تکنیک شناسایی مکانیسم های مغزی برای درک رفتار مشتریان به منظور بهبود استراتژی های بازاریابی. بازاریابی عصبی به عنوان شاخه ی جدیدی از علم بازاریابی است که بر اساس تکنیک های نوین رشته علوم اعصاب بنا شده است و منجر به شناسایی و درک بهتر مکانیسم های مغزی مصرف کننده در راستای افزایش کارایی تجاری سازمان می شود. این مفهوم را به صورت زیر هم می توان تعریف کرد: روشی که از تکنیک های تصویربرداری عصبی برای درک رفتار انسان ها در رابطه با بازار و مبادلات بازاریابی با استفاده از پاسخ قشری خاص مغز بهره می برد. اگر بخواهیم به ریشه یابی بازاریابی عصبی بپردازیم می توان به عصب شناس معروف آنتونیو داماسیو اشاره کرد. این پژوهشگر مدعی بود انسان ها در تصمیم گیری، علاوه بر قسمت های منطقی مغز، از قسمت های عاطفی هم استفاده می نمایند.

در حال حاضر محققان بازاریابی عصبی، از فن آوری های FMRI (تصویربرداری با تشدید مغناطیسی عملکردی)  می کنند که جریان خون را در نواحی مختلف مغز در هنگام خرید نشان می دهد. روش کار بدین صورت است که وقتی منطقه “خرید” در مغز شروع به فعالیت می کند (فعالیت های عصبی در واکنش مغز به محرک خرید افزایش می یابد)، این مناطق منبع خون بیشتری را برای حمایت از واکنش های خود می فرستند (میلی ثانیه به میلی ثانیه) که در اسکن اف.ام.آر.آی نمایان است و به گفته ی محققان عمل تصمیم به خرید در ۵/۲  ثانیه رخ می دهد.

 در پژوهش های انجام شده در بازایابی عصبی، قشر میانی جلوی مغز به عنوان بخش حساس مغز در تصمیم گیری خرید توسط متخصصان شناخته شده است. هنگامی که قشر میانی جلوی مغز در مجاورت محرک ها قرار می گیرد، روشن می شود که نشان دهنده ی افزایش فعالیت های عصبی است. افزایش فعالیت های عصبی حاوی این پیام برای تبلیغ کنندگان و شرکت های تبلیغاتی است که تصویر پخش شده به احتمال زیاد مؤثر بوده و برنده است. بر اساس گزارشات منتشر شده قشر میانی جلوی مغز منطقه ای است که با ترجیحات و احساسات فرد ارتباط دارد، تصاویر مرتبط با محصول در این منطقه پردازش می شود و احتمال خرید توسط مصرف کنندگان افزایش می یابد. بنابراین اگر بازاریاب بتواند تشخیص دهد که چه تصاویری از محصول باعث پاسخ در قشر میانی جلوی مغز می شود، قادر خواهد بود که فروش را تقویت نماید.

هدف نهایی بازاریابی عصبی، بررسی چگونگی شکل گیری رفتار مصرف کننده، فرآیند شناسایی عوامل تعیین کننده ترجیحات مشتری و نحوه ی انتخاب برندهای گوناگون می باشد. بازاریابی عصبی کمک شایانی به فهم تصمیمات بشر می نماید و بعد جدیدی را پیش روی متخصصان و بازاریابان قرار می دهد تا مفاهیم جدید و دستاوردهای نوین را نهادینه سازند.

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

شماره تماس جهت مشاوره!