Skip to main content

بازاریابی به روش پدر پولدار/قسمت اول

بازاریابی به روش پدر پولدار/قسمت اول

رابرت کیوساکی سرمایه گذاری است که تا کنون هزاران نفر را در حوزه های بازاریابی و فروش وشناخت پول در سرتاسر دنیا آموزش داده است این معلم توانسته کتابهای گوناگونی را در حوزه موفقیت مالی به چاپ برساند که از پرفروش ترین آنها می توان پدر پول دار  پدر بی پول را نام برد که در ایران هم ترجمه شده است,از دید نیویورک تایمز این کتاب با فروش بیش از ۲۶ میلیون جلد یکی از پرفروش ترین کتابهای این حوزه میباشد.

سایت مستر ویزیتور قصد دارد خاطراتی از آقای کیوساکی در ارتباط با بازاریابی و فروش را به صورت چند قسمت با عنوان بالا برای علاقه مندان این حوزه تهیه کند. “مهمترین علت مشکل مالی مردم این است که سالها درس می خوانند ولی در مورد پول چیزی یاد نمی گیرند پس برای پول کار می کنند ولی هرگز نمی فهمند که چه کنند تا پول برایشان کار کند. رابرت کیوساکی”

کیوساکی در این کتاب پدر واقعی خود پدربی پول می نامد که از سطح تحصیلات بالایی برخوردار است, او مدرک دکتری دارد دوره چهار ساله را در کمتر از دو سال گذرانده و به دلیل نمرات بالا, همیشه کمک هزینه های خوبی از دانشگاه دریافت میکرده.پدر دیگر که در واقع پدر دوست کیوساکی (مایک) می باشد را پدر پول دار می نامد که حتی کلاس هشتم را نیز تمام نکرده بود. هر دو آنها تمام عمر سخت کار کرده بودند واز نظر مالی درآمد قابل قبولی داشتند.با وجود این, یکی تا آخر عمر از لحاظ مالی تقلا میکرد و دیگری یکی از ثروتمندان شهر بود هر دو آنها نصایحی میکردن اما نصایحشان متفاوت بود.

  • اولین بازاریابی من و مایک

من و دوستم زمانی که حدود ۱۰ سال داشتیم با دریافت مبلغی اندک در یکی از فروشگاه های پدر مایک(پدر پول دار) مشغول به کار شدیم یکی از علایق من در آن سن خواندن کتابهای کمدی بود ولی با دریافت حقوق ناچیز نمی توانستم کتابهای مورد علاقه خود را تهیه کنم نکته قابل توجه این بود که در آن فروشگاه از این نوع کتاب برای فروش داشتیم .روزی  من داشتم  از مسئول فروشگاه خداحافظی میکردم که متوجه رفتار عجیبی شدم,او داشت نیمی از صفحه اول کتابهای مورد علاقه من را پاره می کرد و بقیه را داخل یک کارتون می انداخت.وقتی علت این کار را از او پرسیدم ,او پاسخ داد:نصفه صفحه اول را به عنوان اعتبار و برای دریافت کتاب های جدید نگه می دارم و به توزیع کننده می دهم و بقیه رو دور می ریزیم.

من و مایک منتظر ماندیم تا با توزیع کننده دیداری داشته باشیم,حدود یک ساعت گذشت تا او برای توزیع کتابهای جدید به فروشگاه آمد.ما از او درخواست کردیم:آیا امکان دارد کتابهایی رو که دور می اندازید رو برداریم؟ او پاسخ داد:شما برای این فروشگاه کار می کنید و اگر قول بدهید که در جای دیگر آنها را نمی فروشید مانعی ندارد.

شراکت من و مایک شروع شد؛ مادر مایک اتاق خالی در زیر زمین را که کسی استفاده نمیکرد به ما داد. آنجا را تمیز و مرتب کردیم وشروع کردیم به چیدن صدها کتاب. در مدت کوتاه کتبخانه عمومی ما به روی همه باز شد و ما خواهر کوچکتر مایک که عاشق مطالعه بود را به عنوان متصدی و رئیس کتابخانه استخدام کردیم و خودمان مشغول بازاریابی شدیم. او از هر بچه ۱۰ سنت حق ورود به کتابخانه می گرفت و ساعت کار کتابخانه از دو و نیم تا چهار ونیم بعدازظهر,یعنی تعطیلی مدارس بود.مشتری ها که شامل بچه های همسایگان بودند,اجازه داشتند هر قدر کتاب که بخواهند مطالعه کنند.برای آنان نیز این یک کتابخانه مناسب بود چون قیمت هر کتاب ۱۰ سنت بود و آنها می توانستند با پرداخت یک حق ورودی در طول ۲ ساعت چند کتاب مطالعه کنند.

خواهر مایک بچه ها رو موقع بیرون رفتن می گشت تا کتابی بیرون نرود,او هم چنین تعداد افراد و کتبها پیشنهادها وانتقادها را می نوشت. ما حدود ۱۰ دلار در هفته درآمد داشتیم که ۱دلار از آن را به خواهر مایک میدادیم و او این فرصت را داشت تا وقتی که بخواهد در کتابخانه درس بخواند ولی بعدها به دلیل دعوا در محیط کتابخانه,این شراکت قطع شد.

ادامه دارد….

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید:  کانال تلگرام آقای بازاریاب   |    پیچ اینستاگرام بزاززاده  

شماره تماس جهت مشاوره!